جدول جو
جدول جو

معنی زیچ بستن - جستجوی لغت در جدول جو

زیچ بستن
(چَ / چِ گَ دَ)
کنایه از کارعمده کردن. مرادف رسد بستن. (آنندراج) :
زیچ در عشق چو من کس نتواند بستن
من ز تبریزم اگر خواجه نصیر از طوس است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به زیج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی بستن
تصویر پی بستن
پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ تَ / تِ شُ دَ)
زیور دادن. زیور زدن. زیور کشیدن. آرایش دادن. (آنندراج). تحلیه. (ترجمان القرآن). زیور کردن. بزک کردن. آراستن کسی یا چیزی را: چون نقاب خاک از چهره بگشاد (دانه) و روی زمین را زیور زمردین بست معلوم گردد که چیست. (کلیله و دمنه).
گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان
چو بست زیور اقبال بر عروس جهان.
سیدحسن غزنوی (از آنندراج).
در آبگون قفس بین طاوس آتشین پر
کز پر گشادن او آفاق بست زیور.
خاقانی.
سفله که زیور همه بر خویش بست
شد سرش از سرزنش خویش پست.
امیرخسرو دهلوی.
دل فریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد.
حافظ.
در میان گریه چون از سیم پای او کمال
از در و یاقوت بر وی زیوری خواهیم بست.
کمال خجندی (از آنندراج).
رجوع به زیور و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عصب بستن. (آنندراج). بستن وترعرقوب، بنا نهادن. (آنندراج). بنیاد گذاردن. پایه و بن نهادن. ساختن بنلاد و پایۀ بنا. بنوری برآوردن دیوار. محکم کردن بن دیوار و بنا:
نه در قمر دل و نی در جدی توان بستن
بر آب و آتش حاشا که پی توان بستن
دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی
هم از غبار دل ماش پی توان بستن.
مسیح کاشی
لغت نامه دهخدا
(صَ شِ کَ تَ)
کنایه از پیدا شدن میغ است. (از آنندراج). ابر بستن. ابرناک شدن. مه گرفتن. پدید آمدن مه و ابر در هوا.
- میغ بستن آسمان، ابرناک شدن. (ناظم الاطباء).
- میغ بستن هوا، مه و ابر پدید آمدن در هوا. ابرناک گشتن هوا. مه گرفتن هوا را:
ز گرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ.
فردوسی.
ز روزی ما بر دل زاغ زیغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ.
فردوسی (؟).
ز تاب نفس بر هوا بست میغ
جهان سوخت از آتش برق تیغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چُ مَ دَ)
تهمت زدن. دروغ بستن:
بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون
بهتان و زور بندی، ای طاغی غوی.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ / خِ زَ دَ)
معروف است. (آنندراج). پوشیده شدن فلز یا آئینه از زنگ. تشکیل یافتن قشری بر سطح فلزات بسبب تأثیر هوا یا رطوبت. رجوع به زنگ زدن شود، در ولایت رسم است که چون شاطر یا پهلوان به کمال فن می رسد زنگ می بندد به خلاف هندوستان که شاطران اینجا در زنگ بستن حصول کمال شرط ندانند و در اصل بابای ریش سفید شاطران است و به مجاز بمعنی امتیاز یافتن در کاری مستعمل، می گویند اگر این کار از دست تو برآمد زنگ میتوان بست و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ شُ دَ)
التیام دادن. رجوع به ’زخم’ شود، پیچیدن اطراف زخم با دستمال و مانند آن. رجوع به زخم شود، بسته شدن و بهم آمدن سر زخم. رجوع به ’زخم’ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ زْ ءْ / هَُ زُءْ)
جلو گرفتن. در برابر مانع و سد پدید آوردن. راه گرفتن بر:
بکوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست.
سعدی.
تواول نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
، بستن و مسدود کردن قبل از دیگری. تقدم و سبقت در انسداد
لغت نامه دهخدا
(رو رَ / رِ بَ سَ زَ دَ)
فسرده شدن و منجمد گشتن آب. (ناظم الاطباء). بسته شدن آب و موج ومانند آن. (آنندراج). یخ زدن. افسردن. فسردن. منجمدشدن. انجماد. (یادداشت مؤلف) : چون به کنار جیحون رسید یخ بسته بود بفرمود تا کاه بر روی یخ بند پاشیدند و بگذشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187).
یخ بست همه چربی و شیرینی بقال
لیکن عسل و روغن ازآنها همه یخ بست.
بسحاق اطعمه.
بر صفحۀ جبهه موج چین یخ بندد
بر روی چراغ آستین یخ بند
از غایت تأثیر هوا زاهد را
وقت است که سجده بر زمین یخ بندد.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
فسردگی نبود شوق پای برجا را
که بیم بستن یخ نیست آب دریا را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به یخ کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیج بستن
تصویر زیج بستن
زیگ بستن گواژ کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میغ بستن
تصویر میغ بستن
میغ بستن آسمان. ابرناک شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
بستن عصب بستن وتر عرقوب، بنا نهادن بنیاد گذاردن ساختن: دهد عمارت گیتی بسیل دیده ولی هم از غبار دل ماش پی توان بستن، (مسیح کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در برابر چیزی یا کسی مانع و سدی بر: ایجاد کردن جلو گرفتن راه گرفتن بر: بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بد اندیش بست. (سعدی)، مسدود کردن قبل از دیگری تقدم و سبقت درانسداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بستن
تصویر یخ بستن
منجمد شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلف بستن
تصویر زلف بستن
نمودن معشوق خود را به عاشق و دل او را بکمند خود درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار